درست است این فقط یک نامه اینترنتی است ولی از عمق قلب من نوشته شده…
می دانم بدون نوشتن هم از تمام قلب من آگاهی…
این را می نویسم که تنها خود فراموش نکنم چون من از آن دسته بندگان فراموش کار تو هستم
که با هر حادثهای فراموش می کنم هدفم چه بود…
خدایا با خود می گویم شهامت داشته باش…
شهامت زندگی کردن….
خدایا پس در عمل چرا ناتوانم…
چرا باوجود دادن بهترین چیزها به من باز هم نشسته ام و فکر می کنم که چه خواهد شد…
واقعا چه خواهد شد….
چرا برای شروع هرکاری تنها با جمله ای که ایا این کار فایده دارد؟ایا ادامه دادنش به نفع است…
چرا دیگران در این موقعیت ها و من در این نقطه…
ایا به این پوچی ادامه دهم…
ادامه متن در ادامه مطلب.
با اصرار از شوهرش میخواهد که طلاقش دهد. شوهرش میگوید چرا؟ ما که زندگی خوبی داریم. از زن اصرار و از شوهر انکار. در نهایت شوهر با سرسختی زیاد میپذیرد، به شرط و شروط ها. زن مشتاقانه انتظار میکشد شرح شروط را. تمام ۱۳۶۴ سکهٔ بهار آزادی مهریه آت را میباید ببخشی. زن با کمال میل میپذیرد. در دفترخانه مرد رو به زن کرده و میگوید حال که جدا شدیم . لیکن تنها به یک سوالم جواب بده. زن میپذیرد. “چه چیز باعث شد اصرار بر جدائی داشته باشی و به خاطر آن حاضر شوی قید مهریه ات که با آن دشواری حین بله برون پدر و مادرت به گردنم انداختن را بزنی. زن با لبخندی شیطنت آمیز جواب داد :طاقت شنیدن داری؟ مرد با آرامی گفت :آری. زن با اعتماد به نفس گفت: ۲ ماه پیش با مردی اشنا شدم که از هر لحاظ نسبت به تو سر بود.از اینجا یک راست میرم محضری که وعده دارم با او، تا زندگی واقعی در ناز و نعمت را تجربه کنم.
ادامه متن در ادامه مطلب.
خلوت لحظه هایم را با یاد تو پر می کنم و امیدوارم به الطاف خداوندی ات …
خدایا تویی که گره از بغض های حنجره ام می گشایی و در دشتهای وسیع معرفت جاری ام می کنی…
ای که هستی ام را با روشن ترین ثانیه ها رقم می زنی
و پنجره های آگاهی را بر چشمهای شب گرفته ام باز می کنی…
ای خوب زوال ناپذیر:
معاصرم کن با آینه ها تا زاویه های وجودم را به خانه تکانی ببرم…
آمده ام تا در فرم آسمانی لبخندت بسوزا نی ام…
آمده ام تا قبولم کنی…
من به گشودن درهای رحمتت امید دارم…
ادامه متن در ادامه مطلب.